حالا ما چرا این احساس مسئولیّت را باید بکنیم؟ به خاطر همان خطورت10 مسئولیّتی که در ما هست؛ این «هیچ وقت»هایی که اوّل صحبتم عرض کردم، روی اینها دقّت کنید هیچ وقت این قدر تعداد زیاد نبوده است، هیچ وقت چه نبوده، و مانند اینها هر کدام از این تحدیدها، یک لازمهای دارد. خب، یک روزی بود که حدّاکثر شعاع وجودی یک روحانی، عبارت بود از اینکه رسالهای بنویسد که در آن فقط احکام عملیِ فردی و نه اجتماعی مندرج است؛ یک تعدادی از این [هم] بین مقلّدینش منتشر کند تا یک بخش کوچکی از زندگی را هم بر طبق این رساله عمل کنند. آنها هر کاری که میکردند تمام امور اقتصادیشان، زندگیشان، اخلاقشان، رفتارشان، همهاش بر اساس اقتضای روز و سیاستها و نظام اجتماعی و حکومت [بود]. در رسالههای عملیّهی ما مسئلهی حکومت مطرح نبود، مسئلهی نظام اقتصادی اسلام مطرح نبود؛ آن خمس و زکاتی که ما مسئلهی آن را به صورت ریز و «مسئلةٌ» میگوییم، به هیچ وجه به معنای ادارهی نظام اقتصادی که نبود؛ ادارهی نظام اقتصادی دست وزارت مالیهی وقت بود، [دست] وزارت دارایی بود، [دست] برنامهریزان بود؛ قرض بگیرند، قرض بدهند، برنامهریزی کنند، بودجه ببندند، پولی که درآمد مملکت است، بین بخشهای مختلف تقسیم کنند: کشاورزی یک جور، صنعت یک جور، وابستگی یک جور، خودشان را به غرب یا به شرق نزدیک کنند؛ این بود دیگر؛ نظام اقتصادی اینها است. الان ما چند وزارتخانه داریم یک دستگاه عظیم وزارت دارایی است، [سازمان] برنامه و بودجه است، [وزارت] صنایع است، وزارت صنایع سنگین است، [وزارت] معادن و فلزات است، [وزارت] کشاورزی است، [وزارت] بازرگانی است که با هزاران نفر پرسنل و میلیاردها تومان پولی که خرج میکنند، دارند نظام اقتصادی را برنامهریزی میکنند و هدایت میکنند. معمولاً رؤسای دولتها در این ده یازده سال اخیر هم خودشان بشخصه دخالت میکردند؛ این میشود ادارهی امور اقتصادی کشور. اینکه یک تاجری که همهی زندگیاش محکوم برنامهریزی دستگاه حاکم است، حالا یکپنجم درآمدش را هم به یک عالِم بدهد اگر بدهد اینکه سیستم اقتصادی اسلام نیست؛ این یک گوشهی کوچکی است. بله، هم خمس، هم زکات، هم کتاب تجارت، هم بقیّهی کتب معاملات مزارعه11 و مساقات12 و رهن13 و بقیّه که در کتب معاملات هست میتواند فراهمکنندهی نظام اقتصادی کشور باشد، کما اینکه الان دارد میشود. ما الان بانکهایمان را با نظام مضاربه داریم اداره میکنیم. [امّا] مضاربه در سابق غیر از حالا بود؛ در رسالهی عملیّه، مضاربه فقط این بود که یک نفری برود پیش یک نفر دیگر، بگوید من این پول را میدهم، شما با آن تجارت کن، پولش را هم تقسیم کنیم با هم؛ این کجا، اینکه مضاربه مبنا و پایهای بشود برای ادارهی یک بخش عظیم از امور مالی کشور یعنی بانکها کجا؟ اصلاً این دو با هم یکی است؟