ضمناً شما برادرهای جوان مخصوصاً، توجّه بفرمایید به این نکتهای که حالا عرض میکنم که این مربوط به محتوا است، دیگر مربوط به قالب نیست. این خیال را که پرواز میدهید که قوام شعر هم همین است دیگر، یعنی آن خمیرمایهی شعر، همین خیالی است که شما پرواز میدهید و یک چیزهایی را میبینید که چشم معمولی آن را نمیبیند؛ رقّتِ خیالتان، خیلی چیزها را به شما نشان میدهد که ما در چشم معمولی آن را نمیبینیم؛ اصلاً شعر یعنی این؛ اگر این نباشد، شعر وجود ندارد وقتی که خیال را میفرستید به سراغ مفاهیمی که میخواهید آنها را بیاورید، این مفاهیم را سبکسنگین کنید خیال، جسور است و بیمنطق هم هست؛ طبیعتش این است که یک جایی میرود مینشینید که جای نشستن نیست شما وقتی میخواهید این را بیاورید داخل ذهن خودتان، لفظ برایش درست کنید، حتماً سبکسنگین کنید؛ زیرا که هر یک کلمه شعر شما، اگر بنا است اثر بگذارد، شما با آن همراهید؛ ببینید چه میخواهید بگویید، آن چیز درست را بگویید. مثلاً فرض کنید حالا در این شعر شما، شما به فرودستان میگویید که خون فرادستان را بریزند؛ در حالی که این درست نیست و به این کلّیّت نیست؛ ما اسلامی فکر میکنیم، یعنی آنارشیستی2 که فکر نمیکنیم. این تفکّر آنارشیسم است؛ یعنی حتّی تفکّرات چپ و افراطی و مارکسیستی3 و مانند اینها هم نیست؛ آنها هم اینجوری نیست؛ یک تفکّر آنارشیستی است.4 من یقین دارم که شما هم این را نمیخواهید بگویید؛ یعنی برای من روشن است که جوان انقلاب نمیتواند این فکر را داشته باشد امّا حرف شما این را دارد میگوید که «شما برو دستت را تا مرفق خضاب کن»؛ به خون چه کسی؟ به خون فرادست! خب فرودست و فرادست یک حدّی که ندارد؛ یعنی در این سلسلهمراتب اجتماعی، هر کسی در جایی که ایستاده، هم فرودست است، هم فرادست است؛ خب فرودست و فرادست است از لحاظ اقتصادی، از لحاظ اجتماعی؛ در همه جا همینجور است، هیچ فرقی نمیکند. آن وقت وانگهی، ما کدام فرادست را میزنیم؟ آن که ظالم است، آن که کافر است، آن که طاغی است، آن که متعرّض به دیگران است، ما این را میزنیم؛ ملاک اینها است. اگر [این] نباشد، خب فرودست باشد، فرادست باشد، فرقی نمیکند؛ یعنی شما الان این کمند خیال را پرتاب کردید، دارید صید میکنید مفاهیم را. خب وقتی که میخواهید جلو بیاورید، حالا خیال میرود، هر جا که میخواهد و شما هم گاهی نمیخواهید، امّا او میرود، امّا هر جا او رفت که ملاک نیست، به هر جا خیال رسید، آدم آن را نمیکِشد؛ ممکن است تور را بیندازید به دریا، عوض ماهی لنگه کفش بگیرید! خب آن را بالا نمیکشید، رها میکنید اگر بتوانید. غرضم این است که شما مخصوصاً جوانها به این نکات توجّه کنید؛ چون شماها قاعدهی یک دنیای جدید هستید. الان شما نگاه نکنید به خودتان؛ آدم خودش را درست ارزیابی نمیکند. بنده تا یک حدّی شاید میتوانم شماها را ارزیابی کنم ولی شماها بیش از آن هستید که حتّی من ارزیابی میکنم؛ یعنی الان یک گوشت نویی دارد بالا میآید؛ شما آن گوشت نو هستید. آن گوشت نو، بعداً همهکارهی این دست است: تمام خطوط را او معیّن میکند، علامت انگشت را او معیّن میکند، او است که به آب و آتش و مانند اینها میخورد، او است که حس میکند، دیگر همهکار دست او است در آینده؛ این گوشت نو را خوب مواظب باشید. غرض، شما که این پایهی قاعدهی اصلی هستید، توجّه بکنید به آن کاری که دارید انجام میدهید.