بسماللّهالرّحمنالرّحیم شعر یک پیامی دارد؛ [امّا] الان هنوز ذهنیّت جامعه شعر سفید و شعر آزاد را درست تصویر نمیکند. من البتّه خیلی هم برایم روشن نیست که چقدر این ضرورت دارد؛ چون میدانید که شعر نو را همین شعرهای نیمایی را ما با یک ضرورتی قبول کردیم، وَالّا بیخودی که نمیآییم یک قالب مطلوب را بشکنیم. قالب شعر کلاسیک، قالب مطلوبی است؛ اگر کسی بگوید نامطلوب است، حرف درستی نزده؛ یعنی وزن و قافیه چیز خوبی است، چیز مثبتی است، چیز منفیای که نیست. آدم [اگر] میآید یک چیز مثبتی را میشکند، یک چیز دیگری درمیآورد، خب این یک علّتی لازم دارد؛ آدم بدون علّت که بیخودی نمیآید یک چیز خوبی را که هست، خراب کند. اصلاً نفْس سنّتشکنی، هیچ ایدهی مطلوبی نیست؛ سنّتشکنی یک حرفی است که هیچ پشتوانهی منطقی ندارد، مگر اینکه سنّت غلط باشد یا چیز بهتری در پیش باشد؛ آن وقت آدم سنّت را میشکند. حالا میخواهیم این وزن و قافیه را بشکنیم؛ آن چیز «بهتر» چیست؟ یا «ضرورت» چیست؟ شعر نیمایی آن «ضرورت» را بیان میکرد؛ میگفت من میخواهم یک مطالبی را، مفاهیمی را که جدید هستند، بیان کنم که اینها در آن قالبها نمیگنجند؛ بنابراین من مجبورم که این «افاعیل» را کم کنم، زیاد کنم؛ هم به کمک کم و زیاد کردن افاعیل مقصود خودم را بیان کنم و هم دستم باز باشد؛ اصلاً دستم باز باشد که یک وقت وزن، من را نگیرد یا قافیه من را نگیرد. بنابراین آن درست است امّا ما به این، شعر سفید نمیگوییم؛ ما اسمش را میگذاریم شعر آزاد حالا این میل خودتان است، هر چه میخواهید اسمش را بگذارید ما به این میگوییم شعر آزاد شعر سفید آن [شعری] را میگوییم که وزن دارد، یعنی همان شعر نیمایی حالا البتّه عرض کردم که روی اصطلاح بحث نمیکنیم خب، آن ضرورتی که ما را وادار میکند که بکلّی وزن را بشکنیم چیست؟ خب شما همین مضمون را میتوانید در یک شعر موزون بیاورید؛ یعنی این برای ما حل نشده است حالا برای بندهی حقیر که دارم با شما صحبت میکنم، این مسئله حل نشده است البتّه این فکر سالها هم [در ذهن ما] هست و مال حالا نیست؛ شاید از سالهای قبل از 40 یا حدود 40 در این فکر بودیم، در این [زمینه] بحث کردیم، مطالعه کردیم، صحبت کردیم، به یک نتیجهای دست پیدا نکردیم؛ شعر نیمایی را چرا، شعر نیمایی چون وزن دارد عروض نیمایی وزن دارد آن را قبول داریم، در آن حرفی نیست به خاطر زبانش.