امّا اینجا نیمهی راه است؛ حرف اصلی من این است. ببینید عزیزان من! آن روزی که موسیٰ را که بچّهی یکروزه یا چندساعتهای بود، مادرش انداخته بود در آب و سپرده بود به خدا، دو وعده اینجا خدای متعال به مادر موسیٰ کرد؛ یک وعده این بود: اِنّا راّْدّوهُ اِلَیک؛ ما او را برمیگردانیم به تو. مادر هم دلش به همین وعدهی اوّل بیشتر بند بود؛ بچّهاش است دیگر. بچّهی چندساعته را گذاشته داخل جعبه و داده به آب؛ خدا گفت او را برمیگردانیم. وعدهی دوّمی هم بود که برای مادر خیلی باورکردنی نبود و آن این بود: وَ جاعِلوهُ مِنَ المُرسَلین.6 ما او را برمیگردانیم، و نه فقط اینکه برمیگردانیم، او را پیغمبر مرسل خودمان خواهیم کرد. اوّلی برای مادر قابل فهم بود؛ خب، میرود روی آب، یکی میگیرد و برمیگرداند دیگر، اگرچه خیلی دشوار بود؛ امّا «وَ جاعِلوهُ مِنَ المُرسَلین»؟ همین بچّه را؟ بعد خدا بعد از چند ساعت او را برگرداند نمیدانم حالا چند ساعت شد، یک روز شد آیهی قرآن میفرماید: فَرَدَدنّْهُ اِلیًّ اُمِّه؛ او را برگرداندیم به مادرش، کَی تَقَرَّ عَینُها؛ تا چشمش روشن شود، وَ لِتَعلَمَ اَنَّ وَعدَ اللهِ حَقّ،7 تا بداند که وعدهی خدا درست است؛ یعنی آن وعدهی دوّم هم عملی خواهد شد. دیدی وعدهی اوّل چطور زود عمل شد؟ دیدی بچّهای که در راه خدا داده بودی، چطور زود به تو برگشت؟ آن وعدهی دوّم هم به همین شیرینی تحقّق پیدا خواهد کرد.