بنده یادم میآید شاید اواخر سال ۵۸ یا اوایل ۵۹ بود که حوادث کردستان قبل از شروع جنگ بود. بنده آن وقت در سپاه بودم. از تهران میخواستند که نیرو بفرستیم؛ بعد از هزار زحمت و تلفن به پادگان ولیّعصر و مانند اینها، که دو روز و دو شب، یکی را ما آنجا مأمور کردیم که بِایستد و ]نیروها را[ بیاورند و سوار کنند و بفرستند، بالاخره خبر آوردند که، بله دو مینیبوس الحمدللّه راه افتاد! اینجوری سپاه شروع کرده به جنگ، در طول جنگ هم همینجور، فرصتی نبود. الان فرصت است، فرصت برای خودسازی از همه جهت؛ هم از جهت معنوی که همانطور که گفتم و عرض کردم، این مربوط به یکایک شما است؛ [ملّت ما] ملّت خوبی است، [سپاه] مجموعهی خوبی است، همه خوبند، شکّی نیست امّا منِ تنها را وقتی خدای متعال به پای حساب میطلبد، من تنهایی باید بتوانم موجودی خودم را ارائه بدهم. نمیتوانم بگویم بله، ملّت ما ملّت خوبی بود، همه جهاد رفتند، ما هم بینشان بودیم؛ نه آقا، [بگویید] شما چه کار کردید. همانطور که گفتم: عَلَیکُم اَنفُسَکُم؛15 خودتان را بپایید؛ هر کسی باید مواظب خودش باشد. این یک جهت.