بیانات و مکتوبات 1369


ما کسانی را در این دوران انقلاب یافتیم از مدّعیان علم؛ خیلی‌هایی که مدّعی علم بودند و شرف علم را نگه نداشتند، و من در طول زندگی‌ام دیده‌ام. عالِم بودن مهم نیست؛ شرف علم را و عالِم بودن را نگه داشتن مهم است. من یک استاد معروفِ عالی‌مقامی را در دوران اختناق می‌شناختم که افتاد روی کفش محمّدرضاشاه! در صفی اساتید ایستاده بودند، شاه داشت عبور میکرد، او افتاد روی پای [شاه]! خب از این کارها میکردند؛ امّا چه کسانی؟ خب بله، تیمسارها گاهی می‌افتادند، پایش را میبوسیدند؛ امّا از یک عالِم، یک دانشمند، یک آدم محقّق واقعاً هم محقّق است، این آدم در رشته‌ی شما نیست، در رشته‌ای است که به ما بیشتر میخورد و عالِم، فاضل، نام‌آور، نامدار که چقدر تحقیقات و چقدر کتاب [دارد بعید بود]؛ بعد شاگردهایش ملامتش کردند و گفتند استاد شما [چرا]؟ آخر این بی‌سواد است، این چه کسی است! آخر عالِم جماعت کسی را قبول ندارد، سیاست برایش مسئله‌ای نیست؛ نگاه میکند ببیند چه کسی عالِم است، اصلاً برای عالِم، جاذبه‌ای و ارزشی بالاتر از علم نیست. بدترین فحش در محیط اهل علم «بی‌سواد» است؛ این‌جور نیست؟ فلان کس مثلاً، فلان مدّعیِ پزشکی کیست؟ این یک آدم «بی‌سواد» است؛ هیچ فحشی از این بالاتر نیست؛ در همه‌ی محیط‌های علمی همین‌جور است. آن وقت شما افتادید روی پای یک جاهل و قلدر! آخر چطور؟ شاگردهایش و رفقایش ملامتش کردند، این خب جواب نداشت؛ گفت هیبت سلطانی مرا گرفت! این عبارت معروف شد همان وقت‌ها در محیط‌های دوستهای ما که به دانشگاه میرفتند و می‌آمدند. آن وقت علما و دانشمندان تقسیم میشدند به آنهایی که هیبت سلطانی آنها را میگیرد و آنهایی که جز هیبت علم چیزی آنها را نمیگیرد! البتّه همان وقت هم داشتیم دانشمندانی مثل همان آدم که با فقر حتّی میساختند، برای اینکه نگاه نکنند به سمت آنها؛ نه اینکه روی پایشان نیفتند یا دستشان را نبوسند یا تواضعشان نکنند؛ نه، اصلاً خودشان را بالاتر از این میدانستند که به فکر آن دستگاه‌های جاهل و دور از معرفت بیفتند؛ زندگی پولی و مادّی را اصلاً کم‌ارزش‌تر از این میدانستند که خودشان را [ذلیل کنند]. غرض، این‌جور آدمهایی هم بودند.

«7»