آن روز همهی توان استکبار همین بود و کرد تا مگر یوسفِ عزیزِ در قعر چاه، دگر یوسف نباشد؛ زهی خیال باطل. پس از سالها، باز در چنین روزی در بحبوحهی طلوع خورشید حق و عدل، که با مشعلگردانی و تدبیر الهیِ آن رهبر نستوه، از روزن دلهای یکایک مردم این مرز و بوم سر کشیده بود، دست شوم استکبار، خشمگین و سرگردان، بی تدبیر و هدف، جمعی از نونهالان دانشآموز را هدف گرفت و مشتی برگهای نورس بهاری را بر زمین ریخت4 تا خون آن جگرگوشگان معصوم، باز هم زودتر دامن دیوان آدمیخوار را بگیرد و موج خشم آگاهانهی مردم، خس و خاشاک راه پیروزی را بروبد.