نکتهی دیگر این است که اوضاع جهانی دارد به سمتی میرود که پیروزی مسلمین در افغانستان حتمی و قطعی است؛ دو سال پیش ما نمیتوانستیم اینجور حرف بزنیم. بنده با آقایان افغانها از قدیم دوست بودم؛ از قبل از پیروزی انقلاب اسلامی، من با رفقای افغان که آنجا جزو مبارزین بودند، دوست بودم. وقتی که آقای تَرَکی کودتا کرد،6 بنده تبعید بودم در ایرانشهر؛ شنفتیم، [امّا] نمیدانستیم چه خبر است، خبری که به ما نمیرسید؛ ما [فقط] فهمیدیم در افغانستان یک حادثهای اتّفاق افتاده؛ ما علاقهمند شده بودیم به اینکه ببینیم در آنجا چه خبر است. یعنی ارتباطات ما با افغانستان به این شدّت بود؛ البتّه بعد فهمیدیم اینها کمونیستند؛ بعد معلوم شد؛ اوّل روشن نبود. یعنی پیوندهای قلبی و عاطفی بنده با افغانستان و با برادرهای افغان خیلی زیاد است. از قدیم که من در مشهد بودم، این ارتباطات را ما با برادرها داشتیم. من هر وقت به یاد مسئلهی افغانستان میافتادم، دلم بر مظلومیّت مردم افغانستان میسوخت؛ میگفتم اینها چه راهی دارند برای پیروزی؟ یعنی راهها همه بسته بود به حَسَب ظاهر؛ هر چه نگاه میکردیم، بنبست بود. آن قدرت اهریمنی مارکسیستی با آن همه نیرو، با اهداف بلندمدّت [در افغانستان بودند]؛ آنها که به افغانستان قانع نبودند؛ مسئلهی آنها مسئلهی استراتژیک بود؛ مسئلهی رسیدن به آبهای جنوب بود. دویست سال روسیهی تزاری و شوروی مجموعاً، دنبال این هدف بودند. حالا [میدیدیم] از افغانستان قدم گذاشتند جلو، روزبهروز هم دارند تقویت میکنند؛ و تمام این راهها به حَسَب ظاهر بسته بود. عراق را فکر میکردیم، میدیدیم آسانتر از افغانستان است؛ کشورهای دیگر را فکر میکردیم، میدیدیم آسانتر است. من هر وقت به یاد افغانستان میافتادم، قلبم برای این ملّت افغانستان واقعاً [میگرفت] و میگفتم پروردگارا! یک ترحّمی به این مردم که اینجور دارند مبارزه میکنند.